ماشین رو روبراه میکنه برای حرکت. زیاد از مکانیکی سر رشته نداره، اما خوب بلده خودش رو روغنی کنه. میریم پراگ. "لازمه، برای همه چیزمون و همه جامون..." این رو با لبخند میگه و من هم قبول میکنم. لیستی از چیزهای که باید برداریم نوشته، هر تکهای رو که میگذره، روی لیست خط میکشه، و من حال میکنم از اینکه فقط بیننده باشم. پراگ باید شهر قشنگی باشه، توی عکسها که قشنگه امیدوارم تصاویر جاندارش هم همین اندازه دیدنی باشه. البته زیاد هم فرقی نداره کجا باشیم، هرجایی میتونه دیدنی باشه اگر درست ببینیم.
سه هفته دیگه میره زامبیا برای سه ماه. مدتها بود که در لیست پزشکان اعزامی بود و چند روز پیش، خبرش رسید. قرار گذشته بودیم با هم بریم، اما برنامه من جور نشد. هم تجربه کافی ندارم و هم دوتایی رفتن درد سرهای خودش رو داره. همزمان با رفتنش مامان میاد اینجا، اما با این حال جاش خالی میمونه. سعی میکنم بهش فکر نکنم، حالا وقت این چیزها نیست.